...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم
...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم

...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم

کنارتم..

خیلی خوبید..


امروز هوا خیلی سرد بود 


الان تازه از سر کار رسیدم خونه

خیلی خسته ام ولی ..
ولی انگار پراز احساسو شوقم

حرفی نیست..
.
فقط میخواستم بگم
حس خیلی خوبیه که تو یه جای تاریکو سرد نور شمعی که تو دست داریو با بقیه شریک بشی با کسایی که مثل تو قلبی تو سینه دارن که میزنه و بعضی وقتا بیتابی میکنه
ودلیل اشک میشه..

میخواستم بگم....

احساس میکنم بینمون هیچ فاصله ی نیست


میخواستم از احساسم بگم..

این که احساستونو دوست دارم

بازم تو..


امروز واسم خیلی خسته کننده بود

رفته بودم دانشگامون..


 طبق معمول باید صبرمیکردم تا ساعت های بی مصرف تموم شه هو ولمون کنن بریم خونه.

امروز اصلا حال نداشتم       اخه یکمم مریض شدم بدنم خیلی ضعف داشت..

ساعت طرفای  2:30 بود که رسیدم خونه

نمازو که خوندم خوابم برد همون جا کنارسجاده ولوو شدم


یجوری بود حالم که فقط باید برات پیش بیاد تا بفهمی..


از خواب که بیدار شدم انگاردلم میخواست یکیو بغل کنمو با چشای نیمه بازتو بغلش چندتا نفس عمیق بکشم

تا دلم باز شه..

ولی من که کسیو ندارم..


دوست داشتم گریه کنم وقتی صورتمو میشستم اخه اینجوری اشکام با اب رو صورتم قاطی  میشد کسی اشکمو نمیدید..

نمیدونم چی شد که بی اختیار رفتم سمت قرانی که تو کمد اتاق تهییه بود


چسبونمش به سینم ..

اوردمش نزدیک صورتم ..      بوی چادر نماز مامانمو میداد.. بوی خاک کربلا که قاطی شده بابوی مشک..

ای خدا..       اشک ..                اشک..                 اشک

 

درشو باز کردم انگار خدا باتمام وجودش کنار من بود ..

انگار اومده بود منو اروم کنه..   منو..

 

بنام خداوند بخشنده و مهربان

وبرای ان بنگان نزد خدا ازهر نعمتی که بخواهند مهیاست.

که این پاداش نیکوکاران عالم است

تا خدا زشت ترین گناهانشان را مستور محو میگرداند

وبسی بهتر از این اعمال نیکشان به انها پاداش عطا میکند

ایا خدا برای بنده اش کافی نیست ؟؟


ای حرفارو با منه گناه کار زد..   با منی که وقتی داشتم گناه میکدم منو میدید..


دیگه نمیتونم بنویسم

بازم...


بازم...

دلم گرفته.....
ای ی ی ی ی ی  خداااا..
اینجا تاریکه..              ولی توهستی عشق من..
تو هستی.. مثل خیسیه نشسته روگونهام

حی مینویسم حی پاک میکنم.. اخه چی بگم من از تو..

نمیدونم هرکاری میکنم میبینم نمیشه با این زبون حرفامو بریزم بیرون


ولی انگار تو میفهمی واژه های خیس چشمامو..

 

خدا اشکامو میبینه
که زنده میشه توچشمامورو
لبهای خشکم میمیره

یکی انگاری میدونه
که من شکستمو تنهامو قلبم
مثل یه پرنده ی زخمی میمیره

یکی انگاری میفهمه
چه داغه اشک دل تنگی
که تو شبها میریزه

دلم چقدر تنگه
خدا تنهام نزار تواین بیکسی دنیا
خواهشم اینه

دلم تنها نمیمونه
خدا یروز روح خستمومثل یه
 گل سرخ میچینه...

قربت...

 

 

 

انگار امروز با روزای دیگه

یه فرقی داشت ..

نمیدونم ..            نمیدونم چه فرقی

امروز تولد امام رضا بود..   تلوزیون همش حرم امام رضارو نشون میداد

 

 ساعت طرفای 5 ، 6 بود که گفتم برم بیرون یه هوایی بخورم 

درو که باز کردم ..       خیابون جلو چشام بود 

 

خیابون پر ادم بود

..

پر از..      مردای چشچرون ..         ،زنای ارایش کرده.. ،دخترای صورت زیبا... که پسرارو عاشق میکنن با لباسای تنگشون

  یا امام رضا امروزبخواطر تولد تو خیابونا شلوغه... 

بمیرم واسه قربتت... .. .. 

من که کسیو ندارم .. فقط همین جاست که دردای دلمو میریزم رو کیبورد 

از صبح تاحالا یه بغضی اشنا گلومو گرفه

میخوام باهات حرف بزنم

دوست داشتم الان تو حرمت باشم .. فقط اشک بریزم

ولی نه زیادم مهم نیست همینجا اشک میریزم

خیلی ها میگن که تو قریبی

..

ولی قربت یه کلمه بیشترنیست که بعد اسمت رو زبون ادما میاد

هیچ کس نمیفهمه

..

اینجا خیابونا بوی قربت میده

...

دورو برت شلوغه ولی تنهایی

انگار منم تنهام . تو مرحم قلب خستم باش .. تو اشکومیفهمی

..

تنهام نزار

..

خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی دوست دارم

..

نه بخواطر گنبد طلات ،نه بخواطر صحن بزرگت

بخواطر قربتت

تولدت مبارک عزیزم

...



فقط تو این لحظه ی شب خدا میفهمه دردامو..

سکوتو تنهایی شب انگار میریزه اشکامو..

یکی تو ی شب سیاه میاد میگیره دستامو..

شب تاریکو نور ماه یکی میبوسه لبهامو..

میاد مثل بارون خیس تا حس کنم عطر خاکو..

وقتی به اغوش میکشیش میشه حس کرد بوی یاسو...


عشق اینه..؟

 



امروز یکی از دوستامو دیدم ..

اصلا نشناختمش .

دست  GF شو گرفته بود فکر کنم داشتن میرفتن سینما

وقتی بامن رفیق بود اسمش وحید بود

خیلی دوسش داشتم

یادش بخیر ..

روزایی که باهم تو حسینیه شربت پخش میکردیم

قلبمون خالی بود ..

.

نمیدونم چرا خودشو باخت
یه روز یه دختره  بهش گفت دوست دارم..
تو راه مدرسه..

باهاش دوست شد. به من میگفت عشقش پاکه..


یه روز که باهاش قرار گذاشته بود دستاشو گرفت..


خیلی خوب میتونم حس اون لحظه رو تصورکنم حسی که بهت میگه عاشقی ..

ولی ...
اون عشق دستاشو عادت داد به دستای نامحرم ..
.
وحیدی که وقتی باهم تو حیأت زیارت عاشورا میخوندیم چشای خیسش پر عشق به خدا بود..
فکرمیکرد ارامش تو دستای دوست دخترشه..
گزشتو گزشتو         گزشت..
.
ولی نه زیادم نگزشت   
اون دختر رفتو وحید هنوز دنبال ارامش میگرده ..
 تو دستای نامحرم...


ایینه عشق؟؟