...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم
...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم

...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم

کنارتم..

دختر لواشک فروش



تو شهر بازی بودیم. من و هم دانشگاهیام.
یهو یه دختر کوچولوی خوشگل اومد گفت : خانم ... آقا تورو خدا یه لواشک ازم بخر !!!
نگاش کردم...چشماشو دوست داشتم. رو کرد به همکلاسی آقایی که همراه ما بود دوباره گفت...: آقا اگه 4 تا بخری تخفیف هم بهت میدم.
بهش گفتم : اسمت چیه ؟
فاطمه...بخر دیگه !!
کلاس چندمی فاطمه ؟
میرم چهارم...اگه نمی خری برم ؟!!!
می خرم... صبر کن بقیه ی دوستامم بیان...همشو ازت می خریم.
مامان و بابات کجان فاطمه ؟
بابام مرده. مادرمم مریضه. من و داداشم لواشک می فروشیم.
دوستامم رسیدن . همه ازش لواشک خریدن. خیلی خوشحال شده بود.
می خندید....
...

فاطمه می ذاری ازت یه عکس بگیرم ؟؟؟

باشه . فقط 3 تا !!!
اگه 500 تومن بدی مقنعمم بر می دارم !
فاطمه !!!!!!

دیگه این حرفو نزن !!! دیگه به هیچکی اینو نگو فاطمه !!!!!

تو چشام نگاه کرد....کوله پشتیشو برداشت و رفت !!!!

داشتم نگاش می کردم. نه به الانش. به 5 سال دیگش... به 20 سالگیش....
فاطمه ... فاطمه .. فاطمه ...
فاطمه ای که در کنار ما بزرگ می شه و ما ...
فقط نگاه می کنیم ...
نگاه... نگاه.. نگاه....

...


خانه های قدیمی را دوست دارم

چایی همیشه دم است
روی سماور
توی قوری
در خانه همیشه باز است
مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواهد
غذاها ساده و خانگی است
بویش نیازی به هود ندارد
عطرش تا هفت خانه می رود
کسی نان خشکه ندارد
نان برکت سفره است
مهمان ناخوانده آب خورشت را زیاد می کند
دلخوری ها مشاوره نمی خواهد
دوستی ها حساب و کتاب ندارد
سلام ها اینقدر معنا ندارد
سلام گرگی وجود ندارد

...