...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم
...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم

...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم

کنارتم..

شاید..


چند روز پیش ابجی کوچیکم مریض شده بود..

خیلی حالش بد بود

اون روز من دانشگاه بودم ساعت 6 بود که رسیدم خونه

دیدم نشسته کوشه ی اتاق حالش خوب نیست

نمیدونم تالا واست پیش اومده کسی که خیلی دوست داریو تواین وضعیت ببینی..    یه جوری میشه قلبت..

رفتم بغلش کردم سرشو که داغ بود بوسیدم ..

با اون حال خرابش لبخند نشست رو لباش

خیلی دوسش دارم..

                شبش که خوابید فرداش خوب شد

ولی الان من مریض شدم گلوم درد میکنه..

دلم میخواد فقط بخوابم حالم خرابه خیلی

.

دلم گرفته..        واسم دعا کنید...

با تو مرگ هم زیباست...

 

 

چند روزپیش رفته بودم قبرستون محل.. 

 اونجا زیاد میرم بهم ارامش میده... 

 

نفس که میکشی بوی خاک گلاب خورده مشامتو پر میکنه.. 

تو همون حال صدای ناله ی مادری که سرخاک بچش زجه میزنه... 

اشکاتو لبریز میکنه 

 

نمیدونم چرا..؟ بااین که همه اونجا گریه میکنن انگاربهترین جا رو زمینه 

نشسته بودم کنار جدول داشتم فاتحه میخوندم که نگاهم جلب یه دختر تنهاگوشه ی قبرستون شد.. 

نشسته بود سر قبر باباش       چادرو انداخته بود رو سرش 

ولی اشکاشو رو گونش میشد دید... 

 

تنها..       اروم..     بی صدا.. 

 

اره بیصدا فریاد میزد.. 

نمیدونم اصلا چجوری میشه اون لحظه رو با این کلمات حقیر به تصویر کشید 

دیگه چیزی نمیگم انگار پاره ای از قلبم کوشه ی قبرستون جا مونده..

اشکاش بامن حرف میزد.. 

این شعرو واسه اون گفتم

              

               چشمای ابیش وقتی گریه میکرد

                

قلب کوچیکش وقتی زجه میزد

 

 یه چیز مثل حس لطیف دعا   

      

              خدارو زیر لب زمزمه میکرد                

   

  اشک تو چشای خسته و پرازغم    

            

بغض تو گلوی دختر بی همدم

 

میشد شنید شکستنه قلبشو

 

این زخم انگاردیگه نداره مرهم 


عکس بابای مهربون روی سنگ

 

همه پوشیدن لباس تیره رنگ

 

دستای گرم و مهربون زیر خاک

 

دل تنهای دخترک شده تنگ

 

غریب و بی صدا اروم نم نم

 

اشک میغلتید روگونه مثل شبنم

 

دلش میخواد پر بکشه از اینجا

 

ولی انگاری که بالاشو بستن

 

چشمای ابیشو به اسمون دوخت

 

اشکوغمو درداشوبه نورفروخت

 

دستای سردوبی رمق برد بالا

 

مثل یه شاپرک تونورشمع سوخت

 

یچیزی مثل عشق مثل بوی یاس

 

نشست تو قلب تنهای پراحساس

 

میگه بابام تو قلب من زنده است

 

گرمی دستای بابام از خداست