...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم
...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم

...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم

کنارتم..

...

امشب چه دلتنگم..

به یاد گذشته های به تاریکیه اتاق کوچکم امده ام

به یاد روز های بی تو..    

روز هایی که پاییزو زمستان سیاه سفید بود..    و من انگار گاهی زیر برفها مدفون میشدم 

امشب میگویم، که زیر برفهای سرد به تو فکر میکردم..       به دستهای گرمو وفادارت

به نور قلبت که خورشید میشودو گلها شکوفه میدهند..  به بوسه های مستانه که چشمایت را درخشان میکند..

میبینی..

میان واژه ها غوطه ور شده ام..   به دنبال تو میگردم

با کدام واژه..   کدام حرف..   میتوان تورا سرود 

تو ترانه ای زندگیه منی..   

ترانه ای که پرنده های مست در هنگام غروب دست جمعی میخوانند..

ترانه ی تورا باید در کنار دریا شنید..   کنار شعله های اتشو نوازش بوسه های خسته ی موج های بیقرار ،به روی ساحل ارامش..

امشب حالو هوای دلم پاییزی است

قلم را بر جوهر قطره ای اشک میزمو مهربانیه تورا بر دیوار دلم میکشم

نم نم باران میبارد..    و تو

در کوچه باغ دلم قدم میزنیو صدای خش خش برگهای طلاییو بوی خاک مشام را پر میکند 

امشب تسخیر شده ام..

میان دستهای تو پر میگشویم..    تا بینهایت..   تا بوسه ای مهربان..    تا بوسه ای گرم..


پاییز رسید


آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر؛ با آن پوستین سرد نمناکش


باغ بی‌برگی، روز و شب تنهاست،


با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامه‌اش شولای عریانی‌ست


ور جز اینش جامه‌ای باید،
بافته بس شعله ی زر تارِپودش باد


گو بروید، یا نروید، هرچه در هرجا که خواهد، یا نمی‌خواهد
باغبان و رهگذاری نیست


باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست


گر زچشمش پرتو گرمی نمی‌تابد،
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید،
باغ بی‌برگی که می‌گوید که زیبا نیست؟


داستان از میوه‌های سر به گردونسای اینک خفته در تابوت
پست خاک می گوید
باغ بی‌برگی


خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می‌چمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز.

...