...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم
...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم

...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم

کنارتم..

نفرین به جنگ..


امروز داشتم یه مستند میدیدم    یه مستند درباره ی سیاستو ازین جور چیزا

تو یه قسمتایی از مستنده چندتا تصویر از جنگ هم بود

تصویر دختری که همه ی خانوادش کشته شدن اون تنها رها شده

یا تصویر زنی که پسرش که مرده بودو بغل کرده

...

میخوام حسی که الان دارمو بنویسم      نمیدونم چجوری باید شرو کنم

اولین چیزی که میاد رو زبونم این سواله

چرا باهم اینکارو میکنیم؟؟

.

تالا به این فکر کردید..       تالا خودتو گذاشتی جای اون دختری که مادر پدرش جلوش جون دادن

یا اون خانواده ای که شب پر از ارامششمون با یه بمب تو کمتر از یک ثانیه نابود میشه

از خودم میپرسم تا کی قراره اینجوری باشه

شاید این حسی که الان دارمو درک نکنی

تو خونه نشستیم همه چی تو یخچال هستو همه چی ارومه.   ولی یه لحظه به این فکر کن که کشورت تو جنگ باشه..

به این فکر کن که هر وقت یکی از افراد خانواده میره بیرون شاید اخرین باری باشه که داری میبینیش

..

هممون یه روز تو این دنیا از یه مادر به دنیا اومدیم..  

اون روز یک انسان به دنیا میایم..     یه جسم که از روح مهربون خدا توش هست

این همون بچه ی سادهو مهربونه که تو گذر زمان به جایی رسیده که تو یه چشم بهم زدن هزاران بچه رو میکشه ..      هزاران نفرو به خون میکشه..

واقعا که انسان چقدر ساده فراموش میکنه

همه چی از همون لحظه شروع میشه که عشق تو قلب میمیره..

..

نگاه کن به اطرافت..     همه دوتا پا دارن دوتا دست..   

ولی چقدر ادما با هم فرق دارن

یه چیزی میخوام بگم که ازت میخوام دریچه های قلبتو باز کنیو عمق حرفمو بفهمی


روح پاک خدا اروم اروم جاشو به شیطان میده

بعد یهو به خودت میایو  میبینی یه دنیا با چند وقت پیشت فرق داری

امشب میخوام با تمام وجودم دعا کنم

دعا کنم که مارو جزو ادمای فراموش کار قرار نده

ازش میخوام که افتاب گرمو حیات بخشو مهربونشو با ظهور مهدی رو سرمون بتابونه

به امید اون روز افتابی..


مراقب عشقی که تو قلبت هست باش    همنفس من..


اخه چی بگم..


چند وقته یه حسی تو دلمه..

نمیدونم چه حسیه..

صبح از خواب بلند میشم نگاه میکنم به درو دیوار تاخوابم بپره..

لباسامو میپوشم میرم دانشگاه

وقتی نگاه میکنم اطرافمو..      پره از ادم..  

نگاه میکنم به رافتارشون..     چرا نگاه های این ادما به هم انقدر سرده..؟؟

از خودم میپرسم این همه ادم چرا با هم انقدر غریبه اند..

.

امروز نشسته بودم رو صندلی مترو ..    یکی رو این شونم خوابیده بود یکی رو اون یکی شونم

نمیدونم چرا یجوری شد دلم..    میون این دوتا جسم خسته دلم شکست..

دوست داشتم سرشو بگیرم رو سینم نازش کنم

تو اون سکوتی که فقط صدای ریل مترو به گوش میرسید این مرد خسته با موهای پریشونو لباسای چروک فریاد میزد....

ولی کسی صداشو نمیشنید..     جز من

.

چرا اینجا ادما انقدر تنهان..

 .

ایستگاه پیاده میشم ..

از در دانشگاه میم تو

همه یه چسب زدن رو دماغشون

تمام تلاششونو کردن تا زیبا بشن یکم توجه کنی میبینی

اینجا پره از نگاه های هوس الود..

.

خدایااااااااااااا مگه بهتر از حضرت فاطمه الگویی هست..

مگه خوشبو تر از عطر چادر نماز چیزی هست..

اینا چرا اینجوری شدن..

این چه کلاسیه که اون دختر جسمشو اندامشو زیبا جلوه میده تا دیگران جذبش بشن

اون دخترچطور میتونه عشقو تجربه کنه..   با رابطه ای که بخواطر جازبه ی ظاهرش ایجاد کرده..

.

بعضی وقتا از خودم میپرسم مگه این ادما قلب تو سینشون نیست

مگه خدارو دوست ندارن..    

چرا خورشیدو نمیبینن..      چرا پناه بردن به تاریکی

.

از دانشگاه خسته بر میگردم خونه

وقت خواب که میشه میرم تو رخت خوابم پتومو میکشم رو صورتم

نمیدونم چقدر میفهمی..

ولی من میدونم..    این نفسهای بغض الودو فقط خدا میفهمه

.

میدونی چرا اینارو اینجا مینویسم..    

میخوام این فاصله هارو بردارم

میخوام وقتی اشک از چشات میاد با دستام پاکش کنم

همه ی ما یکی هستیم ..    یه روزم برمیگردیم به خدا

چرا انقدر تنهاییم کنار هم...    

خدایاااااااااااااا اینجا همه چیز جز تو نابود میشه

دستای سردمو بگیر..

به قلبم عشقو نورو امید بده..

اینجا خیلی تنهام

منو همنفسهامو واسه خودت بردار..

.

دوست دارم

میون لشکر یزید..


دلم خیلی پره..

طرفای ساعت 7 بود که گفتم برم بیرون یه هیات پیدا کنم یه زیارت عاشورایی بخونیم

اون پیرن مشکیه رو، رو لباس گرمام پوشیدمو  شال گردنمو پیچیدم دور دهنم

صدای طبل هیات سر کوچه میومد تو خونه   

دلم یجوری بود..       دوست داشتم پناه ببرم به اون گوشه ی حسینیه که از همه جا تاریک تره

در خونرو باز کردم..

خیابونا پر ادم بود ..           اخه این روزا امام حسین تو غربت شهید میشه     

ولی نه اشتباه میکنم ..     من میون لشکر بیشمار یزید وایسادم

این ادما یه جا جمع شدن تا حمله کنن سمت خیمه ها

یکی اینجا داره تو بلنگو یه چیز میگه..       از کسی میگه که  سرش از تنش جدا میشه برای عشق به خدا..

ولی اینجا رو لبهای همه خنده هست..      

دخترها بهترین ارایش شونوکردن     تنگ ترین لباساشونو پوشیدن...

پسراهم با لباس مشکی اومدن سینما

امام حسین و خانوادش شهید شدن ..   

ولی اینجا یه دختر با ارایش کاملو لباسای تنگ نگاه میکنه به من..

در حالی که مامانش هم کنارش با چادر وای ساده

چه مادریه که بچش داره از پرتگاه میوفته و اون فقط نگاه میکنه

 .

خدایاااا  دلم خیلی تنهاست

فقط تو میفهمی .

اینجا این همه ادم واست جمع شده ولی چقدر تنهایی میون این همه ادم

خسته اومدم خونه

دلم پره درده..             نفسهام بوی تنهاییه تورو میده ..

خودتو خانوادتو بردی تو صحراو به خاکو خون کشیدی..

جلوی چشات..

تا ما عشقو بپرستیم..       ولی اینجا همه شهوت پرست شدن

بمیرم واسه غربتت..     نمیزارم خون سرخت پای مال بشه

تو تنهاییه این شب تاریک می مونم با این بغضو صورت خیس

ولی همرنگ این جماعت نمیشم

تا ابد اینجا واسه هم نفسهام از عشق مینویسم تا نفس هامون بوی تورو بگیره

کمکم کن....

 

عشق اینه..؟

 



امروز یکی از دوستامو دیدم ..

اصلا نشناختمش .

دست  GF شو گرفته بود فکر کنم داشتن میرفتن سینما

وقتی بامن رفیق بود اسمش وحید بود

خیلی دوسش داشتم

یادش بخیر ..

روزایی که باهم تو حسینیه شربت پخش میکردیم

قلبمون خالی بود ..

.

نمیدونم چرا خودشو باخت
یه روز یه دختره  بهش گفت دوست دارم..
تو راه مدرسه..

باهاش دوست شد. به من میگفت عشقش پاکه..


یه روز که باهاش قرار گذاشته بود دستاشو گرفت..


خیلی خوب میتونم حس اون لحظه رو تصورکنم حسی که بهت میگه عاشقی ..

ولی ...
اون عشق دستاشو عادت داد به دستای نامحرم ..
.
وحیدی که وقتی باهم تو حیأت زیارت عاشورا میخوندیم چشای خیسش پر عشق به خدا بود..
فکرمیکرد ارامش تو دستای دوست دخترشه..
گزشتو گزشتو         گزشت..
.
ولی نه زیادم نگزشت   
اون دختر رفتو وحید هنوز دنبال ارامش میگرده ..
 تو دستای نامحرم...


ایینه عشق؟؟


احساس مرده..



زدم بیرون یه قدمی بزنم در حیاطو باز کردم


هوا خنک بود..       قدمامو اهسته برمی داشتم
صدای جیغ اومد. باز دباره زهرا خانم با شوهرمعتادش دعواش شده بود
بیچاره زهرا خانم.. بخواطر 5 تومن پول که بره واسه خونه خرید کنه ..
فکر کنم میخواد واسه دخترش خواستگار بیاد..
.
دیگه رسیده بویم سر کوچه
خیابون خلوت بود داشتم ازکنار اشغالی رد میشدم که دیدم تکون میخوره
ترسیدم..   یهو دیدم یه مرد حدودا 40 ساله تواشغالیه...
نمیدونم اونجا چیکار
میکرد..  دنبال پلاستیک بود؟     دنبال غذا میگشت؟؟   
خیلی بو میداد ..   
دلم سوخت .. بیچاره چجوری اون بورو تحمل میکرد
رسیده بودم پارک .
نگاهم افتاد گوشه ی پارک ،یه دختره نشسته بود رو چمنا.. کناره یه پسره
از خودم پرسیدم این وقت شب اینا اینجا چیکار میکنن.؟
چشمم یه لحظه افتاد تو چشای دختره.. پر بود از اضطراب..
دختره سنی نداشت.. 16 . 17 اون باید الان خواب باشه تو خونش تا فردا بیدارشه بره مدرسه . اصلا مامانش با خبربود دختر 16 سالش کجاست..
خدایا تنهاش نزار..
.
میدونم توهم زیاد ازین چیزا دیدی انقدردیدی که واست تکراری شده
 

ولی...        اوناهم...              ادمن..

اوناهم محبتو دوست دارن .
اوناهم قلب دارن . اشک از چشای اوناهم میاد .
برگشتم خونه ..  همش یاد چشای مضطرب دختره میوفتم


خدایا کمکش کن.. تنهاش نزار


چطور میشه راحت خوابید وقتی که همسایت لنگ 5 تومنه ، یکی که مثل بابابزرگته تو اشغالا دنبال غذا میگرده ، یا یکی که هم سن ابجیته تنهاست توی پارک ..

انگار احساس مرده .. 

ولی تو بی احساس نباش..

station mod...




نشسته بودم تو ایسگاه مترو ..

استگاه مترو که نه

من اسمشو میزارم station mod

اره خلاصه..

دونه دونه میومدن روی سن و با حرکات موزوون 

یه قرر یه فرررر  از روی سن رد میشدن

چایگاه تماشاچیارو نگو...

اووووووووووووف

خودت میدونی دییییییگه!!

.

 

نشسته بودم توحال خودم که یکی ازون مای کنای زیبارو با کفشای تق تقی اومد زرت نشست کنار من.

قشنگ بود، بوی خوب میداد

حتی میشه گفت دلنشین بود قیافش ازون معصوما بود

یکم نگام کرد

خودمونیما به کسی نگید، تودلم یه لحظه بخواطر قشنگیشو بوی عطرش جزبش شدم ولی اصلا به روم نیوردم... چون اصلا قصدی نداشتم


طرفای ساعت 1 بود داشت اذانو از تلوزیونی که اونجا اویزون بود پخش میکرد

تلفنش زنگ خورد:

الو سلام عشقم خوبی؟

نه تو راهم الان میخوام سوار مترو شم

اره جیگر هستم به مامی گفتم میرم خونه خاله!!!!

.

گوشیشو قط کرد ...

.

من که اصلا یجوری شدم ..نمیدونم!!!

.

چه ارزشی داره رنگ ابیه توچشماش؟

.

چه ارزشی داره اون بوی خوب ؟

.

دختری که حاظر میشه یه نامحرم لمسش کنه چقدر ارزش داره ؟؟

 لحظه ای که اون دختر حیاشو نابود میکنه رو تصور کن!!!

اصلا اون احساس داره؟

اون میتونه عاشق شه!

اون ارامش داره؟

 

حاظری قلبتو بدی به اون!!

 

بخدا قسم که چشمای ابی به تو ارزش نمیده....

عطر 212 به وجودت بوی خوش نمیده....

اگه دنبال ارزشی به قلبت چشمای اسمونی بده

و به وجودت عطر حیاوعفت بزن...

 

مراقب خودت باش رفیق...؛