تو شهر بازی بودیم. من و هم دانشگاهیام.
یهو یه دختر کوچولوی خوشگل اومد گفت : خانم ... آقا تورو خدا یه لواشک ازم بخر !!!
نگاش کردم...چشماشو دوست داشتم. رو کرد به همکلاسی آقایی که همراه ما بود دوباره گفت...: آقا اگه 4 تا بخری تخفیف هم بهت میدم.
بهش گفتم : اسمت چیه ؟
فاطمه...بخر دیگه !!
کلاس چندمی فاطمه ؟
میرم چهارم...اگه نمی خری برم ؟!!!
می خرم... صبر کن بقیه ی دوستامم بیان...همشو ازت می خریم.
مامان و بابات کجان فاطمه ؟
بابام مرده. مادرمم مریضه. من و داداشم لواشک می فروشیم.
دوستامم رسیدن . همه ازش لواشک خریدن. خیلی خوشحال شده بود.
می خندید....
...
فاطمه می ذاری ازت یه عکس بگیرم ؟؟؟
باشه . فقط 3 تا !!!
اگه 500 تومن بدی مقنعمم بر می دارم !
فاطمه !!!!!!
دیگه این حرفو نزن !!! دیگه به هیچکی اینو نگو فاطمه !!!!!
تو چشام نگاه کرد....کوله پشتیشو برداشت و رفت !!!!
داشتم نگاش می کردم. نه به الانش. به 5 سال دیگش... به 20 سالگیش....
فاطمه ... فاطمه .. فاطمه ...
فاطمه ای که در کنار ما بزرگ می شه و ما ...
فقط نگاه می کنیم ...
نگاه... نگاه.. نگاه....
درد داشت این پستت درد:(
اوهوم...
سلام رضا خوبی چقد دلم واسه حال و هوای وبت تنگ شده بود چقد قشنگ شده خسته نباشی
سلام هستی خانوم
چه عجب ازین ورا
ممنون شما هم خسته نباشید
پشت چراغ قرمز,
پسرکی با چشمانی معصوم و دستانی کوچک گفت:
چسب زخم نمیخواهید؟پنج تا صد تومن!
آهی کشیدم و با خود گفتم:
تمام چسب زخمهایت را هم که بخرم,
نه زخمهای من خوب میشود نه زخمهای تو....
سلام مهسا
ممنون قشنگ بود
خیلی قشنگ بود...مرسی
خواهش
vay kheli khoshgel bood kheli az darda vojod dare ke ma asoon az kenaresh rad mishim
اره.. ممنون رها
darya shere jadid gofte
سلام دریا
ببخش یه مدت طولانی نبودم
Delam az khundanesh gereft reza jan
اشکال نداره..
خوب تو هم ادمی دیگه.. دلت میگیره دیگه