...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم
...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم

...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم

کنارتم..

بازم تو..


امروز واسم خیلی خسته کننده بود

رفته بودم دانشگامون..


 طبق معمول باید صبرمیکردم تا ساعت های بی مصرف تموم شه هو ولمون کنن بریم خونه.

امروز اصلا حال نداشتم       اخه یکمم مریض شدم بدنم خیلی ضعف داشت..

ساعت طرفای  2:30 بود که رسیدم خونه

نمازو که خوندم خوابم برد همون جا کنارسجاده ولوو شدم


یجوری بود حالم که فقط باید برات پیش بیاد تا بفهمی..


از خواب که بیدار شدم انگاردلم میخواست یکیو بغل کنمو با چشای نیمه بازتو بغلش چندتا نفس عمیق بکشم

تا دلم باز شه..

ولی من که کسیو ندارم..


دوست داشتم گریه کنم وقتی صورتمو میشستم اخه اینجوری اشکام با اب رو صورتم قاطی  میشد کسی اشکمو نمیدید..

نمیدونم چی شد که بی اختیار رفتم سمت قرانی که تو کمد اتاق تهییه بود


چسبونمش به سینم ..

اوردمش نزدیک صورتم ..      بوی چادر نماز مامانمو میداد.. بوی خاک کربلا که قاطی شده بابوی مشک..

ای خدا..       اشک ..                اشک..                 اشک

 

درشو باز کردم انگار خدا باتمام وجودش کنار من بود ..

انگار اومده بود منو اروم کنه..   منو..

 

بنام خداوند بخشنده و مهربان

وبرای ان بنگان نزد خدا ازهر نعمتی که بخواهند مهیاست.

که این پاداش نیکوکاران عالم است

تا خدا زشت ترین گناهانشان را مستور محو میگرداند

وبسی بهتر از این اعمال نیکشان به انها پاداش عطا میکند

ایا خدا برای بنده اش کافی نیست ؟؟


ای حرفارو با منه گناه کار زد..   با منی که وقتی داشتم گناه میکدم منو میدید..


دیگه نمیتونم بنویسم

نظرات 17 + ارسال نظر
بیــــــــــــــــتا غمزده پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:57 http://bitajooon.blogfa.com/

سلام داداش اگه دوستی من حرفی ندارم

سارا شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:07

آره منم زیاد شده که خدا اینجوری باهام حرف زده.
مهم نیست چقدربدباشیم به هرحال هوامونوداره.

اره من که فقط ازش میخوام تنهام نزاره..

فریناز جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 17:01 http://delhayebarany.blogsky.com

رضا
چقدر تو پاکی که خدا باهات حرف میزنه

واسه منم یه روزی دقیقا همین جور شد...
هیچ کس آرومم نمیکرد... رفتم سراف قرآنم و بازش کردم...
الیس الله بعبده کاف

چه قدر خدا خوبه...
خیلی خیلی مهربونه

یه موقع هایی که دلت خیلی میگیره بدون منتظرته که بری بخونیش
بری باهاش حرف بزنی

خوشحالم که آروم تر شدی رضا

خیلی خوبی تو

مثل باران جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:50 http://rainy1989.blogsky.com

سلام
حستون زیبا بود
خدا همیشه در کنار ماست
و یادش آرامش بخش ترین چیزها

امیدوارم غمگین نباشید

راستی لینک شدید

حس سبز جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:28 http://www.hesesabz.blogsky.com

سلام دوست من.فقط سر زدم که بگم واسه دیر به دیر اومدنم به وب زیبات منو ببخش.مرسی.
"دوستدار تو حس سبز"
لطفا راجع به مطلب " این روزها همه ناامیدند,شما چطور؟" نظر بده.مرسی.

سلام عزیزم باشه حتما

نسیم سقایی پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 19:14 http://moonglory.blogfa.com/

لطفا بگید با چه اسمی باید لینکتون کنم؟

شما هم اگر ممکنه، لطف کنید من رو با اسم "جایی برای دلتنگی هایم" لینک کنید.

سپاس

همون صدای خسته ی بارون ...
خوبه دوست من

ஐمـــــریـــــمـــ ஐ پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 13:15 http://namname-baran-73.blogfa.com/

سلام داداش جونم
مرسی که اومدی وبلاگم.من صدای بارونو وقتی به چتر میخوره خیلی دوس دارم.ولی حق با شماس

میبــــــــــــدار پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:27

تو رفتی و من هــــــــــــــــرروز ،اونـــــــــم چنددفعه میام اینجا و واسه دلی که شکست و تنها شد مردونه میشکنم

میگــــن مـــــــــــــــــــــرد که گریه نمی کنه

آره راست گفتن ،مـــــــرد که گریه نمیکنه

یه مـــــــــــــــــــــــرد ایستاده و پر غرور میشکنه و زیر آوار غرورش می میره

من افتخار میکنم که با مردی مثل تو آشنا شدم ، رفیـــــــــق!

ممنون از این همه احساس
من از خودم چیزی ندارم اگه چیزی هست از خداستو از خوبیه شما دوستان

مریم پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:30 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

تو محشری آقا رضا خیلی خیلی خوشم اومد واقعا عالی و متعالی
گفتی مثل من می نویسی اما من کجا و شما کجا؟؟؟
من بنده محقر خدا و شما با این همه خوبی
اما منم برام پیش اومده وقتی از همه جا خسته و رونده و مونده بودم که قرآنش به دادم رسیده
که زیارت عاشورا و گریه برای حسینش دلمو آروم کرده
باعث افتخار آشنایی من با شما
ممنونم بسیار زیاد برای حضورتون

این ازصفات بزرگانه که خودشونو محقر در برابر خدامیدونن..
انشالاه بتونیم تو این مسیر پراز پیچو خم ..
به چیزی که هدف از خلقتمون هست برسیم یعنی عشق

رضا پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:39 http://frankenboy.blogfa.com/

ساملیک

عمورضا تو اول لینکم کن بعد من

من خرابتم


یا علی

باشه عمو جون

هستی پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:19

لمس کن ترنم موسیقی بغض در کویر گلوی تنهایی را لمس کن این خالی تن را لمس کن این شوق پریدن را چی شده برادر رضا تو هم که به مانند ما یارت و از آسمون آبی میخوای چیزی که تو این دوره زمونه به ظاهر مسخره و بی معنی میاد آخه میدونی چیه آدما تو این زمین خاکی خودشون شخصا به دنبال جفتشون میگردن یا حداقل با یکی دست رفاقت میدن تا نکنه یه وقت به جرم نداشتن دوستی از جرگه مخالف دستشون بندازن بی خیال من و تو همچنان سرمون و بالا میگیریم و با اوستا کریم دست رفاقت میدیم چطوره

خوفه..

❁ورود ممنوع ! البته بجز دختر خانما پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:59 http://20121390.blogfa.com/

سلام ممنون که بیادم بودید.
من آدرس وب جدیدم رو براتون گذاشتم.
دوس داشتید لینکم کنید.
شــــــــاد و سلامت باشید.
فعلا.

هستی چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 22:29

وآنکه می بیند و می اندیشد به هیچ چیز دل نمیبندد دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست برادر رضا

اره حق باتویه هستی خانم..
اینجا یکی اومد نوشتهامو خوند فکر کرد که افسرده ام.نمیدونم شاید واسه این که زیاد از اشک مینویسم..
ولی الانکه تو دلمو نگاه میکنم میبینم لحظه هام خیلی زیباست
یکی هست ..
واقعا وجود داره .. حظورش احساس میشه..
تنها حظوریه که به ادم ارامش میده
تو این دنیای سست که همه چیز راحت نیست میشه به هیچ چیزنمیتونی تکیه کنی وارامش داشته باشی
ولی وقتی تکیت به ستون معرفت خداست بینهایت میشی و به چیزی میرسی که خیلی بزرگتر از یه تکیه گاهه..
به معنی واقعی پیوستن یه قطره اب به یه اقیانوس بی انتهای
وقتی قطره به اقیانوس میرسه دیگه تفاوتی بینشون نیست...
این چشمهای غبار گرفته ی ماست که نور خورشیدو نمیبینه یا لبخند مهربون مادرو..
خدا هست این ایراد از ماست
امروز تو مترو یه دختره بادوست پسرش نشستن کنارم خیلی ساده خودشونو در اختیار هم گزشته بودن..
مطمعنم که چیزباارزشی تو وجودشون نبوده که انقدر ساده کنار هم نشسته بودن و دلیلشم بدون شک شهوت بوده شاید به نظر شاد باشن
ولی این شادی نیست
شادی تو شوریه اشکای تنهایه کسیه که یارشو از اسمون ابی میخواد..

قوی سپید چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 17:11

وقتی آدم خدارو داشته باشه دیگه به هیشکی نیاز نداره...خوش به حالت که داریش...
ببین فکر میکنم یه کم افسرده ای...یه کم به خودت بیا...یه کم شاد فکر کن...خیلی غمگینی...اینجوری ادامه بدی بدتر میشی...
خدا دوست داره که بنده هاش شاد باشن...یه کم به خودت برس...
به قول حافظ البته بیتش قشنگ یادم نیست..
چون غم و شادی جهان درگذرند بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم...

نه عزیزم افسرده نیستم ..
شاید خوب حرفامو درک نکردی
اگه انقدراز اشک مینویسم بخواطر افسردگی نیست
این اشکها مثل بارونی میمونه که میباره تو باغچه ی دل ادم
تاگلهای سرخ جون بگیره و شکوفه بده ..
ممنون که نگران خستگیهای دل یه ادم دیگه هستی..

نسیم سقایی چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:53 http://moonglory.blogfa.com/

عزیزم یک دنیا سپاس که به وبلاگ من سر زدی

هنوز فرصت نشده تمام مطالب وبلاگت رو بخونم، اما همین یکی که خوندم رو خیلی دوست داشتم.
قول میدم یواش یواش همشو بخونم

آهنگ وبلاگت هم که فوق العاده ست، من کلی با این آهنگ گریه کردم و باهاش خاطره دارم، وقتی شنیدم این آهنگ وبلاگتِ، همه خاطراتم مثل یه فیلم از جلوی چشمم رد شد ...

باز هم پیشم بیا عزیز، خوشحال میشم

باسه بازم میام...

مهرپات دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:07

باید عاشق شوی تا بفهمی معنی درد را !

هانیه دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:40

سلام...
راست می گی...اینجا فرصت خوبیه واسه اشک ریختن..دلم خیلی گرفته..
به دنیا اعتمادی نیست...
می خوام وسایلمو جمع کنم و از دنیا برم....
کاش یکیو داشتم که الان اشکامو پاک کنه...
کاش یه خواهر داشتم...
درسته خدا هست...اما من کسیو می خوام که بتونم دستاشو بگیرم تو دستام.که منو از ته قلبش دوست داشته باشه..
یه بی نشونم تو این خزون...
اهل هیچ جایی نیستم...

توکل کن به خدا..
عشقو از خدا بخواه تا عشقت مثل خداجاویدان باشه..
تا عشقت بوی بهشت بده..
بین ما فاصله نیست.. فقط چند قطره اشک
تو اونجا.. منم اینجا
مراقب خوبیهات باش..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد