امشب یجوریم
..
خیلی وقته اینجا چیزی ننوشتم..
دلم کلمه هایی از جنس غروب کم نور پاییزو میخواد.. از جنس برگایی طلایی که رو خیابون خیس با وزش باد میرقصن..
نمیدونم.. شایدم دلم اشک میخوادو داره اینارو بهونه میکنه..
..
دلم بدجوری خسته هست.. ولی حس میکنم این خستگی جنسش از ارامشه
مثل برگایی که انگار از سرما و کم دیدن روی خورشید دلشون شکسته هو از تنهایی طلایی شدن..
از درخت جدا میشنو خودشونو به دست بادو بارون میسپارند... من عاشق پاییزم..
..
یه پاییز ِ دیگه بازم تو راهه
بازم چشام به راه ِ تو سیاهه
گفتی عشق بهار جدایی داره
گفتی خزون که شد میایی دوباره
خزون غرور ِ ابرا رو شکسته
زمین پر شده از برگای خسته
ولی قلبای یاگاری ما
رو سینه ی درخت غم نشسته
سلام
قشنگ شده
ممنون..
طراحیه خودمه
هستی ام دیگه
سلام هستی خانوم ازین ورا
خوبی؟
سلام برادر رضا من اومدما میبینم که وبلاگ و دوباره سروسامون دادی
بله.. قالب جدیدم قشنگه؟
سلام رضا
حالو هوای این روزام :
زیر بارون رو یه تخت سنگ زیر یه درخت با یه عالمه برگ طلایی با کلی خاطره از کسی که دیگه نیست...
داغونم نه؟
تو خوب باش...
داغون نیستی.. تو فقط محرم نجوای برگای پاییزی شدی
اونیم که نیست یا کلا نبوده یا اگه نیست تو قلبت هست
منم خوبم خداروشکر