...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم
...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم

...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم

کنارتم..

همنفسم باش..


امروز اینجا بارون اومد

منم تو راه برگشت از دانشگاه زیر بارون..

اولش بدنم میلرزید از سرما ولی یکم که راه رفتم خوب شد..    همه مثل دیونه ها تو خیابون مدوییدن

از خودم میپرسم یعنی براشون لذت بخش نیست که دارن فرار میکنن

یعنی اونا لذت نمیبرن از حس کردن این قطره های سرد روی گونه که از یه جای دور خسته از سفر ..    میشینه رو صورت

هوای تازه که پر شده از عطر خاک.. 

صدای چیک چیکش که تا افق تو عمق سکوت شنیده میشه

برای من که قشنگ تر از بارون وجود نداره

.

خیس خیس رسیدم خونه

یکم خودمو جمو جور کردمو یه سرم به یخچال زدم      بعد اومدم اینجا

وبو باز کردم..       نوشته هامو یکم خوندم با چیزایی که شماها واسم نوشته بودید

چقدر زود 8 ماه گذشت..      چه لحظه هایی اینجا کنار هم بودیم

نمیدونم حس میکنی یا نه..              تو تک تک اجزای این وب از احساسم گذاشتم

امشب میخوام واسه تویی که همنفسمی بنویسم..      واسه تویی که فاصله ای باهام نداری

میخوام بدونی که از ته دل حس میکنم باهات فاصله ای ندارم

تو این شب بارونیو خیسو سرد میخوام دستای گرمتو بگیرم

میخوام فاصله هارو بین قلبها از بین ببرم

..

تو این دنیای بی رحم..     تو این دنیای پر از بدیو بیرحمی..       تو این دنیا تاریک

اینجا از احساسم یه شمع روشن کردم

میدونم تو هم مثل من تنهایی..      مثل من خسته ای             مثل من زیر پلکت خیسه 

میخوام اشکاتو از روی صوررتت پاک کنمو سرتو تو بغلم بگیرم

مگه از روح خدا تو جسم ما نیست..         چرا مثل اون با هم صمیمی نباشیم

چرا انقدر بین قلبهامون فاصله افتاده...؟


میخوام بدونی که بودنت بهم حس خوبی میده..      

درسته که بیشترتون از جنس مخالف هستید ولی اینجا من واسه ی قلبها مینویسم 


بی اندازه به قلبم نزدیکید و بی اندازه دوستون دارم

شاید یه روزی همتونو دیدم..        روزی که همه ازین قفس پرکشیدیم

مراقب خودت باش همنفس من

ممنون از بودنت

...


...



دلم گرفته ..

جمله ی ساده ای که فقط میشه عمقشو با خیسیه زیر پلک حس کرد

...

این حسو باید داشته باشی..    حسی که هم خوبه هم بده

حسی که تورو دلتنگ بارون میکنه

..

از پس این واژه های حقیر بر نمیام

پس سکوت میکنم