...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم
...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم

...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم

کنارتم..

واسه تو..


امشب میخوام از حسی که تو دلمه بنویسم...

حسی که یجورایی دوست دارم اونایی که میان اینجا و نوشته هامو میخونن  ازش با خبر باشن

میخوام از اول شروع کنم...

ازون  روزی که منو تو بیمارستان دادن بغل مامانم...   

اون روز خیلی گریه ای میکردم..                اخه خیلی میترسیدم نمیدونستم چی قراره پیش بیاد

.

روزا گذشت..     من کم کم بزرگ میشدمو باید چیزای جدید یاد میگرفتم

چیزایی که همه فکر میکردن باید داشته باشمشون تا تو این دنیا خوب زندگی کنم     تا موفق باشم

مثلا اینکه  میشه خیلی ساده دروغ گفتو یه کارو پیش برد

یا اینکه از کنار یه انسان که نیاز به کمک داره خیلی ساده گذشت      ویا اینکه میشه  قلب کسی که دوست داره رو شکوند و هیچ اتفاقی هم نیوفته   

ویا اینکه میشه دوستیو فقط واسه هدف های کثیف خواست

.

انگار اینا لازمه ی بزرگ شدن من بود ولی من نتونستم یاد بگیرم

همیشه اونی که دوستم بوده رو از ته دل دوست داشتم ولی خیلی وقتا از دوست نارو خوردم  

واسه همین خیلی وقتا تنها بودم..     خیلی وقتا اشک ریختم

.

میدونی چرا اینارو اینجا مینویسم ..

.

میخوام پا بذارم به خلوت دلت         به همون لحظه ای که فکر میکنی تو یه اتاق تاریک تنهایی و هیچ کس نیست.....

میخوام پابذارم به خلوت دل تنهات      که مثل من نتونست تو این دنیای کثیف بزرگ شه

 

میخوام بهت نزدیک شم         خیلی  نزدیک  جوری که با دستام گونه های خیستو پا کنم ..    بهت بگم منم مثل تو ام

چرا فکر میکنی منو تو از هم دوریم..         مگه بین منو تو چقدر فرق هست

منم مثل تو خدارو دوست دارم      منم وقتی گناه میکنم اشک پشیمونی میریزم          منم مادرمو دوست دارم

.

دلم خسته است ..

میدونی..                                   وقتی خسته ام دوست دارم یکی با قلب مهربونش بغلم کنه

میخوام بدونی خستگیتو میفهمم.     واسه همین میخوام بغلت کنم

اون روز که خدا مارو افرید از روح خودش تو جسممون دمید ..  

اگه تو چشمای خیسم نگاه کنی میبینی..           منو تو یکی هستیم

میخوام بهت بی منت بگم ..         تو همنفس منی

اینجا از احساسم یه شمع روشن میکنم  واسه تو        بیا تو این تاریکیو سرما کنار هم باشیم

مثل بچگیهامون که دوستی ها خیلی واقعی تر بود

میخوام واسه هم مهم باشیم نه مثل ادم بزرگا که از کنار هم ساده میگذرن

میخوام بدونی که با بعضی از نظراتتون که از دلتون گفتید دلم میریزه

.

تو این دنیا همه چیز نابود میشه ..     جز خداو شعاع های نوری که ازون ساطع میشه

 

بیا قلبمونو پر کنیم از صفات زیباش

ازت میخوام تو این دنیای ادم بزرگا بچه بمونی...     کنار من

تنهام نذار همنفس من  ...


نظرات 13 + ارسال نظر
رها یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 16:17

درمهربانیت همچون باران باش که درترنمش علف هرز وگل سرخ یکی است

ایول موافقم
اگه ادم مهربون باشه باید اینجوری مهربون باشه

آتوسا پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:31 http://www.ghose.blogsky.com

نصیب برادر من نصیب
مرسی عزیزم

باشه خانم معلم..

منیره پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:35

مر30که جواب دادیمنم خوبم چه خبرا؟ با نزدیک شدن به حال وهوای عیدچیکارمیکنی؟

هیچی الان که دارم اینو مینویسم هوا گرفته هست
خدا کنه بارون بباره ..
هوا خنک شده فقط جون میده بری پیاده روی

منیره چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:10

سلام اقارضاخوبی؟نوشتت خیلی قشنگ بودمن ازروی کنجکاوی میخوام ازت1سوال بپرسم اگه دوست داشتی جواب بدهاین نوشتتوواقعابرای کی نوشتی چون نوشتی میخوام بغلت کنمالبته بازم میگم اگه دوست داشتی جواب بده ممنون

سلام منیره خانم
من خوبم تو خوبی؟؟ نه منیره اشکال نداره هر سوالی داشتی از خودم بپرس
من این نوشته هارو واسه فرد خاصی نمینویسم
اولشم گفتم اینحرفا برای اوناییه که میان نوشته هامو میخونن
منظورمم از بغل تو اغوش گرفتن قلب تنهاشونه نه خودشون

سارا سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:52

نه من معمولا سعی میکنم از بقیه بیشکون بگیرم اونا گریه کنن من بشینم بهشون نگا کنم این جوری حالش بیشتره

تو میخوای گریه کنی نه بقیه

سارا سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 20:59

آخی جالبه نمیدونم چرا وقتی من میخونم اشکام جاری نمیشه فک میکنی علتش چی باشه ؟؟؟؟!!!!!!

نمیدونم..
ولی میتونی خودتو محکم بیشکون بگیری تا گریت بگیره

هاله سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:55

سلا م رضای بی معرفت نیستی بیا بیا پیش ما میبینم طرفدارت زیادن مطالبت مثل همیشه عالی

سلام هاله خانم
خوبی؟؟
ممنون از بودنت من اومدم چند بار نبودی ولی

آتوسا سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:15

خوشبحال همه اونایی که دلشون حتی اگه میشکنه هیچ وقت حسرت نمیخورند و کسی و دوست دارند که لیاقت قلب مهربونشون و درک میکنه
روی صحبتم با دخترایی که تجربه شکست نداشتند.خوش بحالتون که قلب پاکشون خالی خالی
بیا منتظرم

سلام اتوسا..
اینجوری نگو.. همه اشتباه میکنن مهم اینه که از اشتباهها درس بگیریم
امیدوارم کسی که لایق قلبته نسیبت بشه

مرسده سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:04 http://www.mersedess.blogfa.com

اااااااااا چه خبره منم میخوام هم نفس باشم!!!!!!!

سلام مرسده
توهم هستی.. شک نکن که هستی
ممنونم بخاطر احساس قشنگت

tanha سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 00:52

سلام رضا...
من بار اوله اینجا میام
با این نوشتت اشکام همون جور میریخت رو دکمه های کیبرد
الان یه چیزی تودلمه...
حس میکنم تو هم همنفس منی
عاشقونه احساستو دوست دارم
مراقب خودت باش...

سلام
خوشحالم که اینجایی..
فک میکنم تو فهمیدی که بینمون فاصله ای نیست
تو هم مراقب خودت باش

هستی دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:46

بزرگتر که میشوی غصه هایت زودتر از خودت قد میکشند لبخندهایت را در البوم کودکیت جا میگذاری شاید بزرگ شدن ان اتفاقی نبود که انتظارش را میکشیدم متنت قشنگ بود کنارتم همنفس من

ممنونم هستی ....
تو همیشه هستی هستی

مرسده دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:45 http://www.mersedess.blogfa.com

خیلی این پستتو دوست میدارممممممم...

سلام مرسده ممنون از احساس قشنگت

مرسده دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:45 http://www.mersedess.blogfa.com

۱-داداش تو واقعا عاشقی؟؟؟
۲-کجایی هستیییییییییییی؟

نمیدونم شاید...
اگه میشه کسیو نداشتو عاشق بود منم عاشقم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد