...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم
...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم

...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم

کنارتم..

مادر ...


حالم خوب نیست...

نمیدوم چی بگم ..    تو این ساعت شب اومدم اینجا تا یکم واسه دل خودم بنویسم

بنویسمو این بغض خسته رو باز کنم...

نمیدونم چم شده..            ساعت 2  شبه یهو از خواب بیدار شدم ...

دیدم مامانم اون گوشه ی اتاق سجاده انداخته داره نماز میخونه..        اون چادر نماز سفید گل گلیشو انداخته رو صورتشو اشک میریزه

نمیدونم اینو بگم یا نه ولی میگم ..       فک کنم دلش واسه بابام تنگ شد

فردا ساعت 6 صبح باید بیدارشم برم دانشگاه..       اون زودتر از من بیدار میشه واسم صبحانه اماده میکنه

اخه میدونه من صبحونه  نمیخورم  واسه همین بیدار میشه تا مطمعن بشه من صبحونه خوردم تا به قول خودش سر کلاس ضعف نکنم

الان دارم از خودم میپرسم خودم حاظرم رخت خواب گرمو نرمو ول کنم برم واسه یکی صبحونه اماده کنم...

.

.

ولی من..        چقدر بی انصافم        

چطور میشه          یه نفر        تو این دنیای بی رحم        که هیچ کس         به کسی اهمیت نمیده

اون شبها بیدار مونده تا وقتی بی خودو بی جهت میزنم زیر گریه  منو تو بغلش بگیره

تا با نوازش دستاش ارومم کنه ...

با تمام احساسش دستای گرمو مهربونشو بکشه رو سر من..

یادمه یه بار تو بچگیم بد مریض شدم      جوری که یه هفته بستری بودم

تو اون مریضی انقدر بدنم ضعیف شده بود که وزنم 20 کیلو شده بود

هیچ وقت نگاه مادرمو وقتی کنار تخت وایمیساد یادم نمیره          نگاهی که با من درد میکشید

به خدا قسم که اگه از الان تا صبح واسه قلب مهبونش بنویسمو اشک بریزم کمه...

تالا خیلی ها شده اومدن اینجا     نوشته های منو خوندنو ازم پرسیدم که تو عاشقی؟؟

میخوام امشب بهشون بگم ...

تو اون شب سردو تاریک..    یکی که قلبش پر از نور خدا بود منو بغل کردو عشق به قلبم داد

تو این جنگل سردو تاریک     که صدای گرگ به گوش میرسه      یکی هست که اغوشش برای من پناه گاهه

یکی که تو خسته گی هام منو اروم میکنه هو وقتی میخوابم چادر نمازشوکه عطر خدارو داره میکشه رو تنم...

میخوام یه چیز از ته دل اینجا بنویسم

تالا به این فکر کری که شاید خدایی نکرده فردا مادرت نباشه....

از خودم میپرسم چقدر تونستم جواب مهربونیهاشو بدم؟؟      چقدر ازم راضیه؟

دارم به این فکر میکنم اون روز چقدر پشیمونم

دلم خیلی گرفته ..

فقط این قطره های شوری که از لای لبهام میره تو دهنم ارومم میکنه

بی انصافی نیست تو لحظه های تنهایی محبتو عشقو از قریبه های نامحرم بخوایم...؟؟؟؟

بی انصافی نیست قلبی که تو بچه گیمون پر از خوبیو سادگیه    بااین عشقای پوچو کثیف الوده کنیم..؟

جوری که یه لحظه وقتی به خودمون میایم ببینیم خودمون الوده کننده ایم

منم مثل تو دلتنگ میشم ..      ولی میشه رفت تو اون اتاقو درو بستو قرانو باز کرد

میشه معنیشو خوندو اونو چسبوند به سینه و اشک ریخت

وقتی معنیه قرانومیخونی حس میکنی داره باهات حرف میزنه

چه حسی بالاتر از این که حس کنی خدایی که خالق کهکشان هاست ..     باهات حرف بزنه هو بهت بگه عاشقانه دوست داره

.

منم مثل تو دلم میخواست الان یکیو داشتم که تو بغلش اروم میشدم     ولی یک رویای پاکو باید تو یه راه پاک ایجاد کرد

 

بخدا قسم منم مثل توام ....

اینجا تنهاییم ولی

دستاتو میخوام بگیرم...     بیارمت جلوی پنجره..          باهم خورشیدونگاه کنیم و از نوروگرماش لذت ببریم

عشق وجود داره ..    اونوبا اشکهای داغ  ، تو قلب تنهات صدا بزن


مراقب خودت باش همنفس من ...

نظرات 97 + ارسال نظر
مرسده پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 http://www.mersedess.blogfa.com

سلام آقا رضا با اینکه نمیشناسمتون ولی خیلی خیلیییییییییی از وبتون خوشم اومد...
اگه دوست داشتین تبادل لینک کنیم..
منتظرم...فعلا بای...

سلام مرسده خانم
خوش اومدید
باشه من لینک میکنم

هستی چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:42

راستی ادرس میلم و دوباره برات گذاشتم نگی که هستی بی وفا بود

هستی چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:38

برادر رضا اگه جدیدا دیر به دیر میام دلیل این نیست که فراموشت کردم تو همیشه تو خاطرهستی میمونی

توهم همین طور
چشمم به در اینجاست تا تو بیای
تو اینجا حق ابو گل داری

هستی چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 19:48

سلام برادر رضا میبینم که این چند روزی که هستی نبوده حسابی کارو کاسبیت گرفته

تو کی هستی؟؟
یاد قدیما بخر دیگه نایاب شدی

سوگند چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:26

اگه بیام این دفعه میزنمد آقا رضا خوب چرا نظرمو نذاشتی تا کل سارا رو بخوابونم قصه نخو اگه ناراحت شد حتما ازش معذرت خواهی میکنم اطمینان داشته باش وبت بدون سارا نمیشه چون میدونی اگه جواب ندی اونا جواب میدن اگه جواب بدی اونا جواب نمیدن ولی برای همیشه خداحافظ خوش گذشت

دیدت نسبت به این موضوع اشتباهه
من بهتون گفتم باهم مهربون باشید
حداقل به حرف من احترام میزاشتید
خدا به همراهت

شایان سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 16:15

سلام اقا رضا بخشید نتونستم بیام این روزا المبیاد داشتم من با این ساراهه سربهسر نمیذارم واسم افت داره راستی اتوسا خانم من باهاتون موافقم بازیه زیباییه اره وقتی ازدواج میکنی خیلی مشغله ىاری ازخودتم یادت میره

ایول شایان
داداشمی
بیخیال

سارا یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:28

اااااااااااااااااااااااره من حتما میام ولی شما سبزی پاک کنین من بهتون نگا میکنم
این معنیش اینه که سارا با بقیه فرق داره بله
شما سوگند چرا غمناک قد قد میکنی واسم بزن تو خط شاد بی خیال بابا

بله شما با بقیه فرق داری
شما یدونه ای

سوگند یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:10

عزیزم سارا جووون کم آوردی سوت بزن سوت یاد نداری شیپور بزن شیپور نداری یکی حتما بخر برای روز مباداشیپور نتونستی بزنی برو در خونه پسر همسایتون شکلک در بیاد

آقا رضا تایین که با الف نمینویسند با عین مینویسند نمره های املاتو تو دبستان چند میگرفتی

من یهو همرو جهشی خوندم
افرین دغدتت خوبه
خوشم اومد

سوگند یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:03

آره خیلی فاز مده نول اصلا نمیده اگه میشه تنها خودت سبزی پاک کن چون من اصلا از سبزی پاک کردن خوشم نمیاد اگه میشه بی زحمت برای ماهم یک چند کیلو سبزی پاک کن کنار وبت پیشین هم سبزی پاک کن هم نظراتو بخون آفرین پسر خوب تازه برای تو شغل ایجاد کردم برو حالشووووو ببر نمیدونم میگن جوونای مملکت بیکارند بیان ور دستت بشینند این کارو انجام بدن هم فاله هم تماشا خوبه مگه نه؟؟؟؟

ایول به این میگن کر افرینی...

برو مشاور احمدی نژاد شو

سوگند یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 19:07

عزیزم گلم سارا جون خوبه آدم اگه سریش باشه اون اورجینالش باشه نه چینی مثل تو چسب ما قویه ولی عزیزم چسب تو پس از مدتی میکنه اگه میخوای گلم حتما برات چسب رازی میخرم خوب همه چیزرو میچسبونه
البته برای شماهم دارم برادر رضا

چه باهال ...
میخوام یه روزو تایین کنم بیایم اینجا چند کیلو سبزی هم بخریم بعد شروع کنیم به پاک کردن بعد ازین حرفاهم بزنیم
خیلی حااااااااااااال میده..

منیره یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:21

اره خوب منم خوابوخیلی دوست دارم سوگندخانوم ولی همیشه که بیدارنمیمونم بایدحسش باشه

سارا شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:30

اوووووووووووووووووووووووووف به من میگن سیریش این دو تا که سیریش با مارک اورجینال از شرکت ایزو 220000 رن
میگم خوبه تو سوگند ساعت 10 میخوابی اگه نمیخوابیدی چیکار میکردی؟

ولی سارا سیریشتو چسبووووووووووووون تره مال اونا چینیه
خوب معلومه دیگه اگه نخوابه میاد تو وب من

سوگند جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 16:43

بابااااااااااااااااااا ورزشکار چون بهم سفارش کردی حتما قبل از خواب میوه می خورم تو هم حتما بعد ازاین که از باشگاه اومدی شام بخور تا بلایی سرت نیا وخدایی نکرده.......

باشه سوگند خانم
مهربون هستیا

سوگند جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 16:26

دوست عزیزم منیره جان به نظر من انسان تنها وقتی دغدغه نداره که خواب باشه بخاطر همین من شبا زود میخوابم تا اتفاقی که برام توطول روز افتاده رو ازیاد ببرم

خوبه پس اگه اینوجوریه منم زود میخوابم

منیره جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:12

سلام ممنون.اره دقیقاسکوت واحساس خاصی که شب به ادم دست میده هیچ وقت دیگه ای به ادم دست نمیده به نظرمن اتفاقای بزرگ توشب میفته!!!

اره ...
توهم مثل م فکر میکنی

سوگند جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:11

اصولا ما اصلا شام نمی خوریم به خاطر اینکه انداممون تو شب بهم میخوره ولی نوش جانت گوارای وجودت

خوبه ولی من اگه شام نخورم اندامم بهم میخوره...
اخه ساعت ۹ تازه از باشگاه میام باید تغذیم بالا باشه
توهم شام نمیخوری سعی کن یه میوه بخوری

سوگند پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:59

اصولا من آدم شکم پرستی نیستم واصولا ساعت 10 از خوندن کتاب خوشم نمیاد دفیضی از اون کتاب نمی برم تازه ساعت رو نگاه کن من ساعت 11 شب این رو برات نوشتم وفقط امشب رو بیدار موندم نیست که زندگی باید روی قانون باشه به خاطر همین این رو نوشتم ولی دارم از بی خوابی میمیرم

ایول
برو بخوام جون من
الان من تاره میخوام برم شام بخورم

سوگند پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 20:27

ببخشید ازت یک سوال داشتمآخه نیست من اصلا ادبیاتم خوب نیست نفهمیدم منظورت از سکوت آرامش شبو هیچ موقع از روز نداره تازه شناسنامتو خوندم خیییییییلی جالب بود

خوب توی شب چون همه خوابیدن صدا کم میشه
بعد از همه مهم تر تاریکیه شبه.. میتونی تو تاریکیش با یه چراغ کوچیک کتاب تو دستتو روشن کنیو بخونیش..
و یا وقتی همه خوابیدن بری تو یخچالو بگردی یه چیز پیدا کنی بخوری

منیره پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 15:11

سلام اقارضا.ولی من برعکس شما2تاازاین قالب خوشم میاداون قالب ی کم تندبودبگذریم.چه خبراقارضا؟

سلام منیره خانم
ممنون من خوبم تو خوبی؟؟

سوگند پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:04

سلام برادر رضا حالا بچه خوبی شدی ازت ممنونم که جوابم رو دادی تازه من نمی تونم ساعت 10 شب بیام آخه ما مثل بچه مثبتا خوابیم بازم ازت ممنونم

سلام سوگند خانم
خوبی؟
اشتباه شده بود فک میکردم جوابتو دادم ولی تایید نشده بود
خیلی حیفه نخواب .. سکوت ارامش شبو هیچ موقع از روز نداره

بهناز پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:02 http://sokuteshab90.blogfa.com

سلام
به به میبینم که اینجا شده واسه خودش یه جور چت روم خیلی خوبه ادم احساس صمیمیت بیشتری میکنه
منم از قالب قبلی بیشتر خوشم میومد

سلام بهناز بانو
الان اطاعت عمر میشه
قالبو به حالت اول بر میگردونم

بهناز پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:58 http://sokuteshab90.blogfa.com

سلام
به به میبینم که اینجا شده واسه خودش یه جور چت روم خیلی خوبه ادم احساس صمیمیت بیشتری میکنه
منم از قالب قبلی بیشتر خوشم میومد

سارا پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:20

خوابیدی باز؟!!!!!

سارا پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:09

عمرا بتونه حال منو بگیره فعلن حالش گرفته شده پیداش نیستراستی از اعتماد به نفس کاذب اسم در رفته

سرا بیخیال شو دیگه توهم
میگم با هم مهربون باشید
دفعه ی بعد باید به هم حرفای لاو بزنید
والا تایید نمیکنم گفته باشم

سارا پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:02

من خیلی این موقع شب بیکارم واقعا

یعنی منظورت اینه که توساعت های دیگه با کارررری

سارا پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 00:43

مهربون شدی. بذار جواب بده حال کنم
بابا بزرگ نشو لطفا

مهربون بودم
کیه که قدر بدونه
شایان حالشو بگیر

سارا پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 00:12

کی اومدی؟ میگم مثل ادامس چسبید شایان
من هستم الان

الان اومدم
اهان مثل اداس خوبه
شایان تو جوابشو نده

حسین رضایی چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:43 http://rezaei307.blogsky.com

سلام رضا جان
شما که اپ نشدی
حداقل به من سر بزن
چون اپم
یا علی

سلام عزیزم الان میام دادا

سارا چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:11

مهربونیم با هم تو زیاد نگران نباش!!!!بذار بگه من کم نمیارم!!!!الان مطمئنم بدجور چسبیده بچه
راستی این قالب قشنگ نیست من اون قبلیرو بیشتر دوست داشتم

چیو چسبیده؟؟؟ سارا
راستشو بخوای منم اونو بیشتر دوست داشتم

سوگند چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:13

ای بابا کجایی چشمم به صفحه کامپیوتر خشکید جوابمو بده اصلا من دیگه با تو حرف نمیزنم براااااااااااااااادر رضا

ببخش
الان تازه از دنشگاه رسیدم خونه
من معمولا ساعت ۱۰ شب به بعد هستم

منیره چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 16:00

سلام اقارضا.اره بااین حرفت کاملاموافقم. راستی قالب سایتت خیلی قشنگه مبارک باشه

ممنون منیره خانم چشات قشنگ میبینه

سوگند چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 14:24

سلام آقا رضا چرا جواب همه رو میدی به جز من .خیلی ازت دلگیر شدم دیگه باهات حرف نمی زنم مگه این که جوابم روبدی من منتظر میمونم.فعلا خداحافظ

سلام سوگند خانم ..
من به خدا همرو جواب میدم
این یجوریه که وقتی نظرهارو تایید میکنی یهو میبینی یه نظررو تایید نمیکنه
شما ببخشید
الان میرم اونم درست میکنم

سارا چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:55

کدوووووووووووووم شب ؟؟؟؟!!باز من یه شب نبودم شما جوگیر شدییییییییین

منم نمیدونم قضیه چیه
چیزی نگم بهتره

شابان چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:51

سلام رمزاش چی شد اگه نزاری من دیگه نمیام تو وبت ok?

اخه از کجا بیارم ؟؟
ازیت میکنی؟

سارا چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:48

سیریش خودتی مگه اینجا برنامه زنده تلویزیونه که میای سوال میپرسی جوجهههههههههه

بیخیال
باهم مهربون باشییییییییییید
شایان تو چیزی نگو

حس سبز سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 19:32 http://www.hesesabz.blogsky.com

سلام دوست من.زیبا بود.مرسی.

سلام عزیز دلم ..
کجایی نیستی
خوشحالم که باز دیدمت

منیره سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 15:30

سلام اقارضا.یعنی اون شب بهت خوش نگذشت؟!!!دیدم نوشتی دختراخیلی احساساتی ترازپسران ولی پسرااحساساتشون منطقیهمنم حرفت روتایید میکنم ولی برای همه دختراوهمه پسراگفتت صدق نمیکنه این عشقایی که توی نوجوونی یعنی ازسن14تا25اتفاق میفته همش بچه بازیه ولی عشقایی که از25 سال به بعدبه وجود میادچه برای دختراوچه برای پسرامنطقیه!باز فکرنکنی من از25 سال سنم بیشتره هامن بین 15 تا20ام

سلام منیره خانم
خوبی؟؟
نه واسه چی خوش بگذره؟
منم منظورم کلی بود
هستن دخترایی که تو سن کم پر از درکو فهمو احساس واقعی هستن..

سوگند سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 14:55

سلام من اولین باری بود که وارد وبت شدم فکرنمی کردم که پسری این قدر احساساتی باشه آخه نیست من به این نتیجه رسیدم که همه پسرا دل سنگ اند به خاطر همین گفتم که اولین باریه که ندیدم پسری احساساتی باشه

سلام سوگند خانم
خوبی؟؟ خیلی خوش اومدی عزیزم
نه اونجوری که تو میگی نیست
جنسیت زیاد تعیین کننده نیست
اگه اونجوری حساب کنی پسرا هم به دخترا میگن سنگ دل

سارا سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:53

ده آخه اگه همین دخترا نبودن که تو باید اینجا مگس کیش میکردیییییییی


ولی غیر از شوخی اینجا اصلا جنسیت مهم نیست
یه قلب پاک .. میتونه هم تو سینیه یه دختر باشه
هم میتونه تو سینه ی یه پسر باشه
اینجا اون قلب پاکو پر احساس مهمه

سپیدبال سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:52

سلام..یه چیزی..قبل از اینکه امروز به وبلاگت سر بزنم واست یه ایمیل فرستادم آخه فکر میکردم هنوز نیومدی!..بخاطر همین فکر کردم شاید ناراحتی!...
خوشحالم که نیستی!

نه دوست من...
الان تازه از دانشگاه اومدم این ترم 20 واحد برداشتم یکم سرم شلوغ شده
واسه همین دیر دیر اپ میکنم

سارا سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:50

هنوز بازی نکردی وضعیتت اینطوریه بازی کنی دیگه چی میشی بازی نکن

مگه وضعیتم چجوریه؟؟؟

میگم تو بازی کردی انقدر بانمکی؟؟
اگه بخاطر اینه بگو منم بازی کنم

شایان سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:47

سلام قابلی نداشت بازیش عالیه میتونی رمزاشو واسم بیاری راستی این ساراهه هست خیلی سریشه نه دوسش داری جوابشو میدی

سلام شایان خوبی داداش
ببین اینجارو سیمزی کردی همه از سیمز حرف میزنن
باشه اگه دیدم بهت میدم
نه عزیزم اینجوری نگو سارا دوستمونه
من اینجا جواب همرو میدم همتونم به یک اندازه دوست دارم

آتوسا سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:00

من سیمز بازی کردم ها.عاشقشم.آخرش دیگه کامپیوترم سوخت سرش.
یعنی چی احساس دخترا بچه گو نه اس؟
من دوست دارم دربارش بحث کنم
یک پست در این باره بنویس بیام نظر بدم

سلام اتوسا
من ازین بازی های نمیکنم بترفیلد ۳ و یا کال اف ۷ ازین بازی ها میکنم
خوب معلومه دیگه حرفم
احساسات تو دخترا بعضی وقتا غیر واقعیو رویا گونه هست
منظورم این بود
البته اینم بگم که من این حرفو کلی زدم
...

بهناز سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:12 http://sokuteshab90.blogfa.com

&&& سوختن قصه ی شمع است ولی قسمت ماست

شاید این قصه ی تنهایی ما کار خداست

آنقدر سوخته ام با همه بی تقصیری

که جهنم نگزارد به تنم تاثیری &&&

سلام بهناز خانم
خوبی؟
خیلی قشنگ بود ممنون

حسین رضایی دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:36 http://rezaei307.blogsky.com

سلام رضا جان
خیلی نوشته ات قشنگ و زیبا بود
منم اپم داداش
سر بزن

سلام داداش
ممنون عزیزم الان میام

سپیدبال دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 19:04

سلام..نیستی..کجایی؟

سلام ببخش این چند روزه نشد بیام
این ترم واحد زیاد برداشتم سرم شلوغ شده

منیره یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 15:54

سلام خوش گذشت اون شب به شما2تا؟!!!! راستی قابلی نداشت

نه واسه چی خوش بگذره
من همینجا بودم .. جایی نرفتم

ستاره یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 13:53

آن سوی دلتنگی ها همیشه خدایی هست که داشتنش

چبران همه ی نداشته هاست .


دلتنگی همیشه از ندیدن نیست

لحظه های دیدار با هم زیبایی

گاه پر از دلتنگیست .

سلام ستاره خانم
خوشحالم که اینجایی...
خیلی قشنگ بود ممنون..

سپیدبال یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:49

سلام.خوبی؟ببخشید دیشب مجبور شدم اونجوری برم!
یوزرم تموم شد...
راستی یهچیزی:امیدوارم ناراحت نشی..ولی لوگوی وبلاگو حذف کردم..آخه احساس کردم زیاد به وبلاگم نمیاد..
فعلا my best friend!

نه بابا واسه چی نارحت شم
منم حس کردم زیاد قشنگ نیست

شایان یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:19

سلام اقا رضا چه خبر خوبی سایتت خیلی توپه میخواستم ازت بپرسم تو تا حالا بازی sims2 رو بازیکردی ازت سوال در موردش بپرسم

سلام عزیییییییییییییییییییییییییییییییییییییزم
داداشم شایان چطوره؟؟
دادا بازم بیا اینجا
منو تو هو یه عالمه دختر
نه من بازی نکردم چجوریه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد