اشک...
.
اشک..
.
اشک..
اینجا همه تظاهر میکنن...
اینجا کسی نیست...
تو بیا اشکامو پاک کن..
اینجا کسی معرفت نداره..
اینجا تاریکه..
اینجا سرده..
اینجا بی رحمه..
اینجا عشق گم شده..
.
.
ولی هنوز...
توهستی .. مثل اشک روی گونه هام..
تنهام نزار منو اینجا.. قَسمِت میدم به اشکام
بهم نور بده خدااااااااا..
خواهش
وقتی اینقدر قلبت پاک شک نکن که همیشه کنارته
ممنون از دادن این حس قشنگت..
روزی که به دنباامدم صدایی درگوشم طنین افکند که تااخرعمربامن خواهدماند گفتم کیستی گفت غم خیال کردم غم نام عروسکی است که میتوان باان بازی کرد ولی حالا فهمیدم خود عروسکی هستم بازیچه ی دست غم........وبازهم غم..................
سلام و آرزوی موفقیت
ممنونم از حضور زیبایتان در وبلاگم
برای تبادل لینک هم موافقم
یا حق
ممنون دوست خوبم