...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم
...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم

...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم

کنارتم..

بزار دستاتو ببوسم..



امروز با مامانم دعوام شد...

همش گیر میده..
اخه من نمیتونم شب نرم بیرون قدم نزنم
انقدر کلید کرد که سرش داد زدم...
ازخودم بدم میاد
رفتم اون گوشه نشستم
همش باخودم کلنجار میرفتم اخه چرااینجوری شد..
یه لحظه یاد بابام که فوت شده افتادم
یاد روزایی که دستاش گرم بود
یاد روزایی که میشد دستاشو بوسید
ولی دیگه نمیشه...
بغض گلومو گرفت..
از تو ایینه که نگاه کردم مامانم تو اشپزخونه داشت شام درست میکرد
چشای مهربونش غمگین بود..
تودلم گفتم اگه یه روز مامانمم...بره
رفتم تو اشپزخونه..
اصلا انگار مامانمو بعد یک عمر دوری دیده بودم
بغلش کردم..
.
بغضم شکست..
صورت خیسمو یه دونه بوسم کرد..
.
دستاشو بوسیدم..
توبغلش به این فکر میکردم که
 اگه یروز ..
اگه یروزدستای مامانمم سرد بشه چی؟؟
دوست ندارم روزی رو ببینم که پراز حسرتم
 که چرا وقتی دستاش بود نبوسیدمش..

خدایا..بخواطراشکام..    از عمر من به همه ی مادر پدرای دنیا بده.


مراقب مامان بابا باش رفیق. دستای مادرپدرتو تا وقتی که هست ببوس

قدر گرمای دستاشونو بدون ..

شاید فردا..



نظرات 7 + ارسال نظر
دل شکسته جمعه 1 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 17:22

کودکی که اماده تولد بود نزدخدارفتو وازاو پرسید میگویندفردا شما منوبه زمین میفرستید اما من با این کوچیکی چگونه میتوانم برای زندگی به انجا بروم ؟خداپاسخ داددرمیان تعدادی فرشته یکی روبرای تودرنظرگرفتم اما کودک هنوزاطمینان نداشت میخواهدبرود یا نه کودک با ناراحتی گفت وقتی میخواهم باشما صحبت کنم چه کنم؟اما خدابرای این سوال نیزپاسخی داشت :فرشته ات دست هایت رادرکنارهم میگذارد وبه تویاد میدهد که چگونه دعاکنی.کودک باناراحتی ادامه داد امامن همیشه به این دلیل که نمیتوانم شمارو ببینم ناراحت خواهم بود.خداوندپاسخ داد فرشته ات درباره ی من باتوصحبت خواهدکرد وراه بازگشت به من رابه توخواهداموخت دران هنگام بهشت ارام بود کودک فهمید که به زودی باید سفرش را اغاز کند او به ارامی یه سوال دیگرازخداکرد خدایا اگرمن بایدهمین حالا بروم پس لطفا نام فرشته ام رابه من بگویید.خداوندشانه اورارانوازش کردوپاسخ داد نام فرشته ات اهمیتی ندارد میتوانی اورا(مادر) صدابزنی

خییییییییییییلی قشنگ بودو تاثیر گزار
ممنون که براو نوشتیش

علی جمعه 1 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:29 http://www.alibarzegar7.blogsky.com

سلام دادش رضا خوبی عزیزم ممنونم نظر لطف شماست
انشالله تا شنبه میره رو سروره سایت به نظرم بشه
www.alibarzegar7.com
بیا سر بزن انشالله درست که شد لینکت میکنم اگر تبلیغاتی هم داشتین در خدمتم
وبلاگ خوشکلی داری موفق باشی گلم

نوکرتم داش علی
چشات قشنگ میبینه

محبوبه چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 16:59 http://chashmanatbarayeman.blogfa.com

وای من همیشه بهشون پرخاش میکنم و داد و بیداد
آخه تقصیر مامانمه به خدا
اه خوب چی کار کنم نمیفهمه حرفمو
ولی تو خیلی مردی
من این غرور خرکیم تا حالا نذاشته مامانمو دستاشو بوس کنم اونم بعد از دعوا کردن

بیشتر ادما اینجورین..
ولی هر وقت نارحتشون کردی
یه لحظه چشاتو ببند خونرو بدون اونا تصور کن..
اگه اشک از چشات نیاد خیلی بی انصافی
برو دستاشوببوس ..
این دستا همون دستاییه که چند سال بیش بدون غرور لقمه میزاشت دهنت..

هستی چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 13:32

چه قدر خوبه که تونستی پا رو غرورت بزاری و دستای مهربون مادرت و ببوسی تو خیلی خوبی

ممنون دوست گلم
سرم گیج رفت
ممنون که بهم سر میزنی

آسمان چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:35

آخه چرا؟؟؟

قدرشونو نمی دونیم

اصلا انگار ادم موجودقدر نشناسیه

گندم چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:10 http://daily-of-me.blogsky.com/

سلام
خدارحمت کنه پدرتو
خیلی خوب شد که ازش عذر خواهی کردی!!

ممنون ..
خدا رفتگان شماهم رحمت کنه..
ممنون که بهم سر زدی عزیز

یه مادر سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 22:53 http://http://boriabaf.blogfa.com/

خیلی مردی اقا رضا افرین که غرورتو شکستی و دل مادرته به دست اوردی .مطمعن باش که اونم دوست داشته روح بابات اسوده باشه مواظب داشته هات باش عزیز

ممنون..
شما خییییییییلی خوبید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد