...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم
...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم

...ღღ بذار اشکاتو پاک کنم

کنارتم..

اخه چی بگم..


چند وقته یه حسی تو دلمه..

نمیدونم چه حسیه..

صبح از خواب بلند میشم نگاه میکنم به درو دیوار تاخوابم بپره..

لباسامو میپوشم میرم دانشگاه

وقتی نگاه میکنم اطرافمو..      پره از ادم..  

نگاه میکنم به رافتارشون..     چرا نگاه های این ادما به هم انقدر سرده..؟؟

از خودم میپرسم این همه ادم چرا با هم انقدر غریبه اند..

.

امروز نشسته بودم رو صندلی مترو ..    یکی رو این شونم خوابیده بود یکی رو اون یکی شونم

نمیدونم چرا یجوری شد دلم..    میون این دوتا جسم خسته دلم شکست..

دوست داشتم سرشو بگیرم رو سینم نازش کنم

تو اون سکوتی که فقط صدای ریل مترو به گوش میرسید این مرد خسته با موهای پریشونو لباسای چروک فریاد میزد....

ولی کسی صداشو نمیشنید..     جز من

.

چرا اینجا ادما انقدر تنهان..

 .

ایستگاه پیاده میشم ..

از در دانشگاه میم تو

همه یه چسب زدن رو دماغشون

تمام تلاششونو کردن تا زیبا بشن یکم توجه کنی میبینی

اینجا پره از نگاه های هوس الود..

.

خدایااااااااااااا مگه بهتر از حضرت فاطمه الگویی هست..

مگه خوشبو تر از عطر چادر نماز چیزی هست..

اینا چرا اینجوری شدن..

این چه کلاسیه که اون دختر جسمشو اندامشو زیبا جلوه میده تا دیگران جذبش بشن

اون دخترچطور میتونه عشقو تجربه کنه..   با رابطه ای که بخواطر جازبه ی ظاهرش ایجاد کرده..

.

بعضی وقتا از خودم میپرسم مگه این ادما قلب تو سینشون نیست

مگه خدارو دوست ندارن..    

چرا خورشیدو نمیبینن..      چرا پناه بردن به تاریکی

.

از دانشگاه خسته بر میگردم خونه

وقت خواب که میشه میرم تو رخت خوابم پتومو میکشم رو صورتم

نمیدونم چقدر میفهمی..

ولی من میدونم..    این نفسهای بغض الودو فقط خدا میفهمه

.

میدونی چرا اینارو اینجا مینویسم..    

میخوام این فاصله هارو بردارم

میخوام وقتی اشک از چشات میاد با دستام پاکش کنم

همه ی ما یکی هستیم ..    یه روزم برمیگردیم به خدا

چرا انقدر تنهاییم کنار هم...    

خدایاااااااااااااا اینجا همه چیز جز تو نابود میشه

دستای سردمو بگیر..

به قلبم عشقو نورو امید بده..

اینجا خیلی تنهام

منو همنفسهامو واسه خودت بردار..

.

دوست دارم

نظرات 20 + ارسال نظر
هستی شنبه 24 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:44

مهم اینه که خودت قدر خودت و میدونی برادر رضا هستی برای مدتی شاید طولانی ازت خداحافظی میکنه دلم واسه حال و هوای وبت تنگ میشه غصه نخوری و زود برمیگردم

در پناه حق...

هستی جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 00:31

داداش رضا هستی اومد بهت سر بزنه اما تو که نبودی نکنه از فرط خستگی ناشی از کنده کاری روی بیستون رفتی استراحت کنی یا شایدم داری خر امتحان میزنی

نه همون اولی
رفته بودم بیستونو بکنم اخه عششششششششششششقم میخواد از اونجا با خرش رد شه [:S004:]
کیه که قدر بدونه..

هستی پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:56

آره ولی ترجیح دادم چشام درست بشه واجب تر بود ولی خدایی معده بیچاره را داغون نمودم اونم که ساکت نموند داره پدر هستی و درمیاره

باهاش صحبت کنی درست میشه

هستی چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 14:42

نه برادر رضا لواشک نخوردم قرص واسه صورتم خوردم

خواستی چشتو درست کنی زدی ابروتم خراب کردی

هستی سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 23:47

برادر رضا هستی داره میره تو هم برو استراحت کن واسه نماز صبح خواب میمونی ها شبت بخیر

شب بخیر
اگه شوخی کردم باهات نارحت شدی به دل نگیر
دل دردت بدتر میشه

هستی سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 23:35

دستت دردنکنه مگه هستی مرغ ولی اگه خوابت گرفته برو هستی که از معده درد خوابش نمیبره

اخه چرا؟؟
ازین لواشک غیر بهداشتیا خوردی
من بیدارم

هستی سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 23:09

خودت و لو دادی آیا یکی دیگه رو دوست داری کلک حالا دختره یا پسر

ای بابا ما که کسیو دوست نداریم
ولی همه مارو دوست دارن ..

هستی سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 23:05

حالا که بیشتر فکر میکنم میبینم باید سفارش یه دار قالی بدم آیا راستی تو هم گیر دادی به این ایا

امشب چیه میخوای رکرد بزنی
وقت خوابت گزشته ها ...

مزاحمت نباشم هستی بانو

هستی سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 22:45

راستی باهستی تفاهم نداری یا با جیب بابای هستی آیا

باید خودتو ثابت کنی ایا
تا من درکت کنم ایا
یکم هزینه داره؟؟؟ایا
هستی ایا
ایا؟؟
ایییییییییییییییییییییییییییا
ااااااااااااااااااااااااااااااااایا
و
ایاااااااااااااااااااااااااااااااااا...

هستی سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 22:38

باش پس عروس رفته جزوه بچینه

وای سا وای سا ببینم خودت میبری میدوزی
چی عروس رفته جزوه بچینه
من اصلا یکی دیگرو دووووووووووووس دالم

هستی سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 22:20

آره فقط تو جیب بابامه خدمت برسیم آیا

نه تفاهم نداریم
میخوام درس بخونم do you anderestand

هستی سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 22:13

سلام عزیزم خوفی حالا که فهمیدی هستی اینقدر نمکیه آیا بیاییم فردا شب خواستگاری

پولداری؟؟؟؟؟

هستی سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 14:27

پس بپر سرکوچه دوتا دبه دیگه بخر راستی سرکه یادت نداره نری جنس بد بهت بندازن بقیه پولم آبنبات چوبی برای خودت بخر پسرو این همه ناز آیا بلا به دور حیف شد میخواستم رسما بیام خواستگاری قسمت نبود

فک کنم سلام یادت رفت
خوبی هستی خانوم
تو که انقدر بامزه بودی من نمیدونستم ایا

هستی دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1390 ساعت 23:23

پس هنوز موقع شوهردادنت نرسیده هروقت سوت زدن را در مکتب آموختی آن وقت تورا روانه خانه شوهر میکنم

من هنوز میخوام ادامه تحصیل بدم..
بعدشم فک نکنم کسی بتونه منو خوشبخت کنه
فکر کردی الکیه

هستی شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:56

باشه پس سه تا سوت بزن بعد برو درکوچه روباز کن

اخه من سوت بلد نیستم

بهناز پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 23:07 http://sokuteshab90.blogfa.com

راستی یادم رفت بپرسم اسم لینکتم حالا باید عوض کنم؟

نه دیگه ولش کن ... اخه باز عوض میکنم

بهناز پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 23:05 http://sokuteshab90.blogfa.com

همه افراد خوشیخت خدا را دل دارند
پس تو را چه غم که این قدر احساس تنهایی میکنی بدان در تنها ترین لحظات ....باز هم خدا با توست
.
.
.
.
.
غصه نخور پسرم پیر میشی ها

باش

هستی پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:28

خب عزیزم منم که گفتم آستین برات بزنم تا نصفه بالا سه سوت پیشته چطوره

خوبه ..

هستی چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 20:14

سلام داداش رضا نمیگم خوبی چون از نوشته هات کاملا مشخصه حالت اساسی گرفته است اما اگه یه کم دوروبرت و نگاه کنی میبینی هنوز هم آدمایی هستند که درست شبیه خودت به دنیا و آدماش نگاه میکنن همین خودش یه دلگرمیه که بدونی هنوز کسایی هستند که درکت میکنند غصه نخوری برادر رضا آستین برات بزنم تا نصفه بالا

سلام هستی خانوووووم
کم پیدایی .. البته امتحانا هم شروع شده
اره حق باتوی هنوز ادمایی هستن که اینجوری باشن
ولی پیش من که نیستن...

نازنین زینب چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:31 http://zendegikon.blogsky.com

منم حال تو رو دارم
هر روزم دارم بدتر میشم.
این آدمای دور و بر که هیچ
نمیدونم چه جوری میشه حداقل به خودم کمک کنم

توکل به خدا دوست سمونیه من...
اون همه چیزو میبینه
تک تک قطره های اشک تنهاییو اون میبینه
هیچ وقت هم رنگ این جماعت نشو عوضش شمع تو دستتو با بقیه شریک شو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد