امشب انگاربا همه ی شبام فرق داره..
دلم..
دلم یه جوریه...
همون حسی که منو تواین لحظه ی شب اوورده اینجا..
میخوام امشب از عشق بنویسم..
.
همه اینجا خوابن..
ولی.. من بیدارم..
.
الان دستمو گزشتم رو قلبم..
چشمامو بستم..
خسته.. اشک.. اشک..
دستام سرده ..
اینجا رو زمین کسیو ندارم..
ولی .. عشق اینجاست
عشق روی گونه های منه..
اروم.. اروم.. خیس.. داغ..
این واژه ها خیلی حقیرن واسه بیان این احساس....
.
خدا اینجاست.. خیلی دوسم داره..
اینجا همه چی قشنگه همه چی
صدای بارون.. اشک.. بیقراری..
خستگی.. تنهایی.. حتی مرگ
صدای قلبمو میشنوم بهم میگه
یه روزیه تیکه از اسمون مال من میشه...
.
یه روز منوبه اغوش میکشه...
و بوی یاس تنش منو به خدا میرسونه....
خدایا این دلتنگی های مارا هیچ بارانی آرام نمی کند فکری کن اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت
این اشک ها مثل دستای مهربون خداست روی گونه های بنده هاش
قفسم را مشکن تو مکن آزادم/گر رهایم سازی به خدا خواهم مرد/ من به زنجیر تو عادت کردم/بارها در پی این فکر که در قلب توام/ باتو احساس سعادت کردم
خیلی قشنگ بود..
دوست مهربون من
کدامین چشمه سمی شد ، که آب از آب می ترسد؟!
که حتی ذهن ماهیگیر، از قلاب می ترسد؟!
گرفته دامن شب را ، غباری آن چنان بر هم...
که پلک از چشم و چشم از پلک ، و پلک از خواب می ترسد
قشنگ بود مرسی..
سلام،ممنون بهم سرزدید.حرفای شمام خیلی زیبا هستند.
این احساس ها مثل تنهایی برا خیلی ها پیش می یاد اما کسی نمی خواد باورش کنه..
اره حق با تویه
خیلی قشنگ بود و با احساس
ممنون دوست من...