ساعت 12:30 شبه ولی من هنوز نخوابیدم..
امروز بخاطر مریضیم نرفتم پادگان
الانم دراز کشیدم تو رخت خوابم دارم به این روزایی که گذشت فکر میکنم
چقدر زود محرم اومد.. اصلا نفهمیدم کی دهه اول تموم شد
تو این روزا انگار یچیزیو گم کردم.. حسی که محرم سالهای پیش داشتم
دلم واسه نوازش های گرم اشک های دل دادگی تنگ شده
خدایا.. من رو زیر سایه محبتو رحمتت بگیر.. به قلبم یاد خودت رو بده که یاد تو ارامش قلبهاست
آمین نویسنده روزای بارونی
تو این وبت هیچ خبری از من نیست..انگار اینجا وجود ندارم..
سلام
بعد از مدتی مشغله با چند خطی جدید به از جنس باران برگشتم....
تشریف بیارید[لبخند]
"دریا....."