خیلی وقته ننوشتم..
دلم.. دلم واسه حس خوب تنهایی لابه لای کلمه های اینجا تنگ شده..
واسه نوشتنو مکث کردنو فکر کردن.. واسه غرق شدن تو احساس غریبی که حتی نمیدونم چیه..
این روزا ها زندگیم رنگو بوی خاصی گرفته.. از 4:30 صبح بیدا میشم تا 10 شب که میرسم خونه
بعضی وقتا به این فکر میکنم که زندگی نامه ام رو بنویسم..
و اخرین صفجه رو با این متن تموم کنم..
چقدر زیباست.. زندگی را می گویم..
وقتی قلبت خانه ی دوست شد
گویی با تمام تلخی ها شیرین می شود
و تمام رنج ها اسان می شود
پس سختی ها را به آغوش بکش..
و پر از شوق روی قلبت فشار بده.. و ایمان بیاور که بزرگ خواهی شد..
سلام کجایید شما؟
مثل همیشه نوشته هاتون عالی و زیبا. تشریف بیارید به وبلاگ ما.
من آپم.
بیا دیگه سریع تر حالمون بد شد بس که هروقت اومدیم این پسته رو دیدیم
سلام خوبی کجایی پس مطلب جدید بذار دیگه
سلام آقااااااااااااااا
چه عجب چشممون به نوشته هاتون روشن .
من از همین تریبون موافقت خودم را با نگارش زندگی نامه ات اعلام میدارممممممممممممم.
رضا نری باز حاجی حاجی مکه.زود به زود بیا